یک نمونه
می خواستم مطلبی را به خواهرم بگم که لازم بود قبلش یه توضیح براش بدم:
من: یادته گوشیت که سوخته بود یکی دو روز نیاز به یک گوشی داشتی تا بعد خرید کنی؟
خواهرم:خب
- یادته گفتم: دیدم همکارم یه گوشی استفاده می کنه بزار ازش بپرسم ببینم می تونه دو روزه امانت بده یا نه؟
- اوهوم
- گفت مال دوست داداشمه، دیروز گفت مال دختر خواهرم بوده ازش خریدم، حالا ... (بقیه ی صحبتم که نیاز به بیان این مقدمه داشت)
- چقدر این همکارت دروغگو ِ!
راستش خواهرم درباره ی افراد اظهار نظر نمی کنه، حتی وقتی من می گم طرف دروغ گفت یا فلانی این طوریه یا ... سریع جبهه می گیره که گناه مردم را نشور، تو از کجا می دونی و ... . اما واقعیت اینجاست که این همکار ما از بس در موضوعات مختلف حرف های ضد و نقیض زده بود هیچ جوری نمی شد توجیهش کرد!
نمونه ی بعدی
به صاحب خونه مون می گم یکی دو روز انگار نبودید، درسته؟
می گه: آره خونه ی دخترم بودیم
من:!!!! اوهوم!
خب چیه؟ اون دو روز دختر و دامادش خونه ی اینا بودند!
نمونه ای دیگر
همکارم: این گوشی را چند خریدی؟
من:80
واقعیت امر: مدل گوشی من اون زمان هشتاد بود ولی من این گوشی را نخریده بودم!
نتیجه گیری: هدفم از بیان این سه مورد بیان خطاهای خودم یا دیگران نیست بلکه می خوام بگم: بعضی اوقات ناخواسته حرف هایی می زنیم که خلاف واقع هستند، همین حرف ها در ادامه حرف های خلاف واقع دیگری را در پی داره؛ مراقب گفتارمون باشیم؛ به همین آسونی یه روزی می شیم دروغگو!
گاهی هدفمون صرفاً عدم بیان واقعیت هست، ولی می شه واقعیت را نگیم، دروغ هم نگیم، موضوع اینجاست که بیشتر افراد وقتی مایل نیستند واقعت را بگند شروع می کنند به دادن توضیحات بیجا که تصادفاً همه شان هم غیرواقعی هستند.
نمی دونم خودم با این که بلدم واقعیت را نگم، دروغ هم نگم چرا افتادم توی این دام! مثلاً دفعه ی قبل که رفته بودیم اصفهان، صاحبخانه برگشته می گه: نبودید، کجا بودید؟
من: آره نبودیم! و به همین آسونی چون دوست نداشتم جواب ایشون را بدهم، جواب ندادم!
بارالها؛ زبان ما را از گناه و معصیت محفوظ بدار و هنگام لغزش و گناه به تلنگری مرا به خود آر
[ شنبه 92/7/6 ] [ 5:17 عصر ] [ ساجده ]